غزل « از دست عشق » سرودۀ شیخ عبدالقادر گیلانی
- از خان و مان آواره ام از دست عشق از دست عشق سـرگشته و بیچاره ام از دست عشق از دست عشق
- ای کاشکی بودی عدم تـــا بــاز رسـتـی از عـدم می سوزم از سر تا قدم از دست عشق ازدست عشق
- همه روز و شب دیوانه ای در گــوشــه ی ویــرانــه ای گویم به خود افسانه ای از دست عشق ازدست عشق
- محیی خدا را خوان و بس ایــن غــم نگو با هیچ کس نـعره مـزن زیـن سپس از دست عشق از دست عشق
- شیخ عبدالقادر گیلانی
- تاریخ ارسال:1403/4/14بازدید:53
سروده را با نوای مُنشدین زیر بشنوید: