گر تو طلبی داری ، بیداری شبها کو ... با ذکر خدا بودن در خلوت تنها کو ... آن دوست ، زِ هر ذرّه، خود را به شما بنمود ... در مشرق و در مغرب، یک دیده بینا کو ... هرچیز کزو جُستی ، بهر تو مهیا کرد ... تو هیچ نمیگویی کان خالق اشیا کو ... بسیار گنه کردی از حق تو نترسیدی ... از ترس عذاب حق ، نالیدن شبها کو ... چون گویی تو یا الله، گوییم به تو لبّیک ... این بندهنوازیها، جز حضرت ما را کو ... بر خود نکنی رحم و من بر تو کنم رحمت ... دستگیر گنه کاران غیر از کرم ما کو ... بیننده و شنونده ،جز من کس دیگر نِه ... بیسمع و بصر چون من، بیننده شِنوا کو ... من اوّل و من آخر، من ظاهر و من باطن ... جمله منم و جز من، یک ذرّه تو بنما کو ... از غایت پیدایی پنهان بُوَم این دانم ... پیدای چنان پنهان ، میگو که تو آیه کو ... ذات و صفت اسمم چون خلق به ظاهر کرد ... هرآن تو بدان بنگر، کان مُظهِر اشیا کو ... ای دوست، محیی الدّین، میگفت که ای عاشق ... گر تو طلبی داری ، بیداری شبها کو