ای ز خود پوشیده خود را بازیاب ... در مسلمانی حرامست این حجاب ... رمز دین مصطفی دانی که چیست ... فاش دیدن خویش را شاهنشی است ... چیست دین؟ دریافتن اسرار خویش ... زندگی مرگ است بی دیدار خویش ... آن مسلمانی که بیند خویش را ... از جهانی برگزیند خویش را ... از ضمیر کائنات آگاه اوست ... تیغ لا موجود الا الله اوست ... در مکان و لامکان غوغای او ... نه سپهر آواره در پهنای او ... تا دلش سری ز اسرار خداست ... حیف اگر از خویشتن ناآشناست ... بندهٔ حق وارث پیغمبران ... او نگنجد در جهان دیگران ... در جهان آواره ئی بیچاره ئی ... وحدتی گم کرده ئی صد پاره ئی ... بند غیر الله اندر پای تست ... داغم از داغی که در سیمای تست ... برگ و ساز کائنات از وحدتست ... اندرین عالم ، حیات از وحدت است ... در گذر از رنگ و بوهای کهن ... پاک شو از آرزوهای کهن ... این کهن سامان نیرزد با دو جو ... نقشبند آرزوی تازه شو ... تو خودی اندر بدن تعمیر کن ... مشت خاک خویش را اکسیر کن